ادارهی پست نخستین رمان چارلز بوکوفسکی است، که در سال ۱۹۷۰ در سن ۴۹ سالگی کمتر از یک ماه به رشتهی تحریر درآورد و یک سال بعد به چاپ رسید. بوکوفسکی در سال ۱۹۵۰ در ادارهی پست لسآنجلس به عنوان نامهرسان مشغول به کار شد، اما سه سال بعد کارش را رها کرد و تا ۱۹۶۵ در مشاغل مختلف دست به تجربهاندوزی زد، او در همین سال به ادارهی پست بازگشت و چهار سال دیگر در آنجا ماند. ادارهی پست بر اساس خاطرات و تجربیات شخصی نویسنده به عنوان نامهرسان نگاشته شده و تصویری گویا از جامعهی آمریکا در دههی پنجاه و شصت میلادی ارائه میدهد؛
خرید کتاب اداره پست
جستجوی کتاب اداره پست در گودریدز
معرفی کتاب اداره پست از نگاه کاربران
اول
امتیازی که به کتاب دادم مربوط به نسخهی اصلی میشه، نه این نسخهی مثلا ترجمه شده
دوم
تاحالا پیش نیومده بود که خوندن یه کتاب به این اندازه باعث عصبانیتم بشه، ولی با خوندن این کتاب واقعا عصبانی شدم و تاسف خوردم از اینکه فرد گمنامی تحت عنوان متجرم به خودش این اجازه رو بده که با این وضع ترجمه و با این حد از وقاحت به شعور مخاطب توهین کنه. من هیچ شناختی از مترجم نداشتم و خیال کردم چون سن و سالی از مترجم گذشته، پس حتما باتجربه و کارکشتهست، اما اشتباه میکردم
بعد از خوندن چند صفحه ازداستان، تصمیم گرفتم از روی متن اصلی پیش برم. بطور اتفاقی قسمتی از کتاب رو باز کردم تا ترجمه رو با متن اصلی مقایسه کنم و در کمال تعجب با ترجمهی عجیب و غریبی روبرو شدم. روی هر صفحهای که دست میذاشتم امکان نداشت بدون اشتباه یا حذفیات بیمورد و مغایرت باشه. در ادامه فقط به تعداد محدودی از اشتباهات فجیع مترجم اشاره میکنم تا علت عصبانیت من و توهین قلمداد کردن این نسخه از کتاب رو متوجه بشید
I told him
صفحه 49: به او گفت
Are you her husband?
I used to be her common-law husband.
صفحه 120: شما همسرش هستید؟
من وکیل همسرش هستم
I was walking down the hall
صفحه 92: من داشتم بطرف تپه قدم میزدم
We had both been robbed
صفحه 102: ما هردو روبدوشامبر پوشیدیم
You shouldn’t suck up to that woman. She’s got a dirty mind. Half the mothers in America, with their precious big pussies and their precious little daughters, half the mothers in America have
dirty minds.
صفحه 49: تو نباید در مقابل اون زن خودشیرینی میکردی تا فکرهای بدی کنه. نیمی از زنان امریکایی مادران و دخترانی کوچک هستند و با آن همه پز و ادا افکار بدی در ذهن دارن و نسبت به بقیه مردم بدبین هستن
I kept coming back, day after day, winners, giving Betty the thumbup as I drove in the driveway.
صفحه 59: من هر روز تلاش بیشتری میکردم تا برنده باشم و امکانات بیشتری در اختیار بتی بگذارم و به او با انگشت شست علامت پیروزی را نشان دهم
And went to the racetrack together She was a looker, and everytime I got back to my seat there would
be some jerkoff sliding closer and closer to her. There were dozens of them. They just kept moving closer and closer. Joyce would just sit. I had to handle them all one of two ways. Either take Joyce and move off or tell the guy: “Look, buddy, this one’s taken! Now move off!
صفحه 59 : ما به مسابقهی اسب دوانی رفته بودیم. دخترک فقط یک تماشاچی بود و هردفعه که میرفتم و برمیگشتم، یک قدم بیشتر به او نزدیک میشدم و سعی میکردم فاصلهمان تا فاصلهمان را کم کنم و روی صندلی نزدیکتری به او بنشینم. هنوز فاصله بین ما زیاد بود. برای اینکه به او نزدیکتر شوم، یا باید ردیفهای نیمکت را دور میزدم تا به او برسم یا به دیگر تماشاچیها میگفتم که به من راه بدهند تا به جویسی برسم. به انها میگفتم ببین رفیق، یه جای خالی اینجاست، برو جلوتر
When you didn’t know how to do anything that’s what you became—a shipping clerk, receiving clerk, stock boy.
صفحه 69 : هرگاه بدانی که چه کار میخواهی بکنی و هدفت را نیز مشخص سازی، به همان چیزی که میخواهی میرسی. حالا یک کارمند حمل و نقل بودم و با همین عنوان کلی ذوق میکردم
I set the alarm so that I would be at the art store at 8 a.m.
صفحه 76 : زنگ ساعتم را طوری کوک کرده بودم که انگار میخواهم ساعت 8 صبح به فروشگاه صنایع دستی بروم
Then I’d go out into the backyard, naked, too tired to dress.
صفحه 77 : با همان وضعیت به حیاط خلوت رفتم، چون حوصله نداشتم چیزی بشنوم
- God damn it, Joyce! I’ve told you and told you and told you.
- Well, you were the one who housebroke him. He’s got to go out there to crap!
- Yes, but when he’s through, bring him in. He doesn’t have sense enough to come in himself.
صفحه 78: صد دفعه بهت گفتم که پیکاسو رو به امان خدا رها نکن
خب تو اولین کسی هستی که سگ رو به داخل خونه میاریو اون باید بیرون باشه و برای خودش بگرده
اما وقتی میخواد بیاد داخل اذیتش نکن، بیارش تو، اون زیاد دوست نداره که بیاد توی خونه
Then as soon as I fell asleep, Joyce would begin stroking me again. That couple of million was a long time coming.
صفحه 78 : وقتی از خستگی خوابم برد، دیگر جویسی دوباره مرا برای ارضای تمنای خود بیدار نکرد. چند میلیون پشه و مگس هنوز در حال پرواز و تردد بودند
صفحه 87
All right, tell mama how the parakeets are driving you nuts.
به مامانم میگم که این طوطیها چطور مغرم رو میخورن و دارم دیوونه میشم
All right, little baby. If they keep you awake, put them out.
باشه، اگر اونا نمیذارن استراحت کنی،بیرونشون کن
Put them out, mama?
اگر مامانت این حرف رو زد بگو: بیرونشون کنم مامان؟
The people are bored, they don’t know what to do, so they play the office-romance game
صفحه 92: مردم اینجا بیحوصلهان و نمیدونن که باید چیکار کنن، واسه همین فکر میکنن که این کاغذبازی ادارات یه قضیه رومانتیکه
That’s when people don’t put down zone numbers
صفحه 113: طبیعیه که مردم عادی از تعداد مناطق پستی و جدا کردن نامهها مطلع نباشن
I’ll stand it up in the morning
صفحه 116 :تا صبح بیدار بودم و نتونستم بخوابم
That horse is a quitter
صفحه 124: نه، اون اسب دست و پاش ایراد داره
Then he leaned back and looked at me.
“Mr. Feathers,” I told him, “you can go to hell.”
صفحه 132: با شنیدن این حرف به صندلیام تکیه دادم و به او بر و بر نگاه کردم
سپس رو به مرد دیگری کرد و گفت: آقای فدرز، من حرفام رو بهش زدم، حالا نوبت توئه که بهش حالی کنی
He immediately mistook me for a learned man
صفحه 134: او به خطا مرا نزد استادی برد تا در محضور وی درس موسیقی بیاموزم
When I came to I was in the front room of my apartment
صفحه 194: وقتی به جلوی در آپارتمانم رسیدم
بجز اشتباهات ترجمه، عباراتی کوتاه بدون یهچ مورد خاصی در نسخه فارسی حذف شده بود. در صفحههای پایانی علت این حذف شدن این عبارتها رو فهمیدم. مترجم بهضی از بخشها رو نمیتونسته درک کنه یا حتی چیزی نزدیک به معنای اون رو حدس بزنه، در نتیجه کلا از ترجمه صرف نظر کرده. مثلا این مورد
he got his little playbag and the rubber wraparound for the arm and he squeezed the ball and the rubber inflated
مترجم در خیلی از قسمتها اصلا متوجه نشده که داستان از چه قراره و بخاطر این کجفهمی، در ترجمهی دیالوگها دچار مشکل شده و در پنج، شش مورد کلا دیالوگها رو تغییر داده، به طوری که من در ابتدا فکر کردم شاید دارم نسخهی اشتباهی از کتاب رو به جای نسخه اصلی میخونم
با این شرایط ممیزی، بخاطر سانسور نمیشه از مترجمها آنچنان خرده گرفت و خب نوشتههای بوکوفسکی هم که بنظر من اصلا قابل ترجمه نیستند، ولی در این کتاب با پدیدهای متفاوت از سانسور روبرو هستیم، پاراگراف پاراگراف متنی که بدون دلیل حذف شده، لغاتی که به سلیقه ی مترجم وارد متن شده و معنی و مفهوم بطور کل تغییر کرده. اسم این عمل سانسور نیست، یاوهسرایی و خیانت در ترجمهست
مشاهده لینک اصلی
درمورد این کتاب نمیتونم ریویو بنویسم. چون ترجمهش انقدر بد و نادقیق بود که درواقع نمیدونم چی خوندم!
درمورد ترجمه باید بگم جدا از مشکلات تایپی و غلطهایی مثل ضمایر، بعضی جاها معلوم نبود که چه اتفاقی میافته. اول جمله درباره یکی حرف میزنه و آخر جمله حس میکردی که فرد مورد مخاطب عوض میشه. گاهی فضا یهو عوض میشد و نمیفهمیدی که این تغییر مربوط به متن اصلی هست یا مترجم بخشی از کتاب رو حذف کرده و این اتفاق افتاده.
اما در مورد خود کتاب، موضوع جالبی داشت و روزمرهنویسی بود و اتفاقات جالبی رو که طی ۱۲ سال براش افتاده بود رو نوشته بود. برام جالب بود که چطور جزئیات روزهاش رو انقدر دقیق یادش مونده. با توجه به اینکه اولین رمان بوکوفسکی بود، خوندنش برام جالب بود. من که رمانهای دورههای آخرش رو خونده بودم و با سبک پخته شدهش آشنا شدم، تفاوت نوشتن رو توی این رمان حس میکردم.
ترجمه فرح آمیلی رو نخونید. مگر اینکه مثل من مجبور بودید.
مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب اداره پست
خرید کتاب اداره پست
جستجوی کتاب اداره پست در گودریدز
امتیازی که به کتاب دادم مربوط به نسخهی اصلی میشه، نه این نسخهی مثلا ترجمه شده
دوم
تاحالا پیش نیومده بود که خوندن یه کتاب به این اندازه باعث عصبانیتم بشه، ولی با خوندن این کتاب واقعا عصبانی شدم و تاسف خوردم از اینکه فرد گمنامی تحت عنوان متجرم به خودش این اجازه رو بده که با این وضع ترجمه و با این حد از وقاحت به شعور مخاطب توهین کنه. من هیچ شناختی از مترجم نداشتم و خیال کردم چون سن و سالی از مترجم گذشته، پس حتما باتجربه و کارکشتهست، اما اشتباه میکردم
بعد از خوندن چند صفحه ازداستان، تصمیم گرفتم از روی متن اصلی پیش برم. بطور اتفاقی قسمتی از کتاب رو باز کردم تا ترجمه رو با متن اصلی مقایسه کنم و در کمال تعجب با ترجمهی عجیب و غریبی روبرو شدم. روی هر صفحهای که دست میذاشتم امکان نداشت بدون اشتباه یا حذفیات بیمورد و مغایرت باشه. در ادامه فقط به تعداد محدودی از اشتباهات فجیع مترجم اشاره میکنم تا علت عصبانیت من و توهین قلمداد کردن این نسخه از کتاب رو متوجه بشید
I told him
صفحه 49: به او گفت
Are you her husband?
I used to be her common-law husband.
صفحه 120: شما همسرش هستید؟
من وکیل همسرش هستم
I was walking down the hall
صفحه 92: من داشتم بطرف تپه قدم میزدم
We had both been robbed
صفحه 102: ما هردو روبدوشامبر پوشیدیم
You shouldn’t suck up to that woman. She’s got a dirty mind. Half the mothers in America, with their precious big pussies and their precious little daughters, half the mothers in America have
dirty minds.
صفحه 49: تو نباید در مقابل اون زن خودشیرینی میکردی تا فکرهای بدی کنه. نیمی از زنان امریکایی مادران و دخترانی کوچک هستند و با آن همه پز و ادا افکار بدی در ذهن دارن و نسبت به بقیه مردم بدبین هستن
I kept coming back, day after day, winners, giving Betty the thumbup as I drove in the driveway.
صفحه 59: من هر روز تلاش بیشتری میکردم تا برنده باشم و امکانات بیشتری در اختیار بتی بگذارم و به او با انگشت شست علامت پیروزی را نشان دهم
And went to the racetrack together She was a looker, and everytime I got back to my seat there would
be some jerkoff sliding closer and closer to her. There were dozens of them. They just kept moving closer and closer. Joyce would just sit. I had to handle them all one of two ways. Either take Joyce and move off or tell the guy: “Look, buddy, this one’s taken! Now move off!
صفحه 59 : ما به مسابقهی اسب دوانی رفته بودیم. دخترک فقط یک تماشاچی بود و هردفعه که میرفتم و برمیگشتم، یک قدم بیشتر به او نزدیک میشدم و سعی میکردم فاصلهمان تا فاصلهمان را کم کنم و روی صندلی نزدیکتری به او بنشینم. هنوز فاصله بین ما زیاد بود. برای اینکه به او نزدیکتر شوم، یا باید ردیفهای نیمکت را دور میزدم تا به او برسم یا به دیگر تماشاچیها میگفتم که به من راه بدهند تا به جویسی برسم. به انها میگفتم ببین رفیق، یه جای خالی اینجاست، برو جلوتر
When you didn’t know how to do anything that’s what you became—a shipping clerk, receiving clerk, stock boy.
صفحه 69 : هرگاه بدانی که چه کار میخواهی بکنی و هدفت را نیز مشخص سازی، به همان چیزی که میخواهی میرسی. حالا یک کارمند حمل و نقل بودم و با همین عنوان کلی ذوق میکردم
I set the alarm so that I would be at the art store at 8 a.m.
صفحه 76 : زنگ ساعتم را طوری کوک کرده بودم که انگار میخواهم ساعت 8 صبح به فروشگاه صنایع دستی بروم
Then I’d go out into the backyard, naked, too tired to dress.
صفحه 77 : با همان وضعیت به حیاط خلوت رفتم، چون حوصله نداشتم چیزی بشنوم
- God damn it, Joyce! I’ve told you and told you and told you.
- Well, you were the one who housebroke him. He’s got to go out there to crap!
- Yes, but when he’s through, bring him in. He doesn’t have sense enough to come in himself.
صفحه 78: صد دفعه بهت گفتم که پیکاسو رو به امان خدا رها نکن
خب تو اولین کسی هستی که سگ رو به داخل خونه میاریو اون باید بیرون باشه و برای خودش بگرده
اما وقتی میخواد بیاد داخل اذیتش نکن، بیارش تو، اون زیاد دوست نداره که بیاد توی خونه
Then as soon as I fell asleep, Joyce would begin stroking me again. That couple of million was a long time coming.
صفحه 78 : وقتی از خستگی خوابم برد، دیگر جویسی دوباره مرا برای ارضای تمنای خود بیدار نکرد. چند میلیون پشه و مگس هنوز در حال پرواز و تردد بودند
صفحه 87
All right, tell mama how the parakeets are driving you nuts.
به مامانم میگم که این طوطیها چطور مغرم رو میخورن و دارم دیوونه میشم
All right, little baby. If they keep you awake, put them out.
باشه، اگر اونا نمیذارن استراحت کنی،بیرونشون کن
Put them out, mama?
اگر مامانت این حرف رو زد بگو: بیرونشون کنم مامان؟
The people are bored, they don’t know what to do, so they play the office-romance game
صفحه 92: مردم اینجا بیحوصلهان و نمیدونن که باید چیکار کنن، واسه همین فکر میکنن که این کاغذبازی ادارات یه قضیه رومانتیکه
That’s when people don’t put down zone numbers
صفحه 113: طبیعیه که مردم عادی از تعداد مناطق پستی و جدا کردن نامهها مطلع نباشن
I’ll stand it up in the morning
صفحه 116 :تا صبح بیدار بودم و نتونستم بخوابم
That horse is a quitter
صفحه 124: نه، اون اسب دست و پاش ایراد داره
Then he leaned back and looked at me.
“Mr. Feathers,” I told him, “you can go to hell.”
صفحه 132: با شنیدن این حرف به صندلیام تکیه دادم و به او بر و بر نگاه کردم
سپس رو به مرد دیگری کرد و گفت: آقای فدرز، من حرفام رو بهش زدم، حالا نوبت توئه که بهش حالی کنی
He immediately mistook me for a learned man
صفحه 134: او به خطا مرا نزد استادی برد تا در محضور وی درس موسیقی بیاموزم
When I came to I was in the front room of my apartment
صفحه 194: وقتی به جلوی در آپارتمانم رسیدم
بجز اشتباهات ترجمه، عباراتی کوتاه بدون یهچ مورد خاصی در نسخه فارسی حذف شده بود. در صفحههای پایانی علت این حذف شدن این عبارتها رو فهمیدم. مترجم بهضی از بخشها رو نمیتونسته درک کنه یا حتی چیزی نزدیک به معنای اون رو حدس بزنه، در نتیجه کلا از ترجمه صرف نظر کرده. مثلا این مورد
he got his little playbag and the rubber wraparound for the arm and he squeezed the ball and the rubber inflated
مترجم در خیلی از قسمتها اصلا متوجه نشده که داستان از چه قراره و بخاطر این کجفهمی، در ترجمهی دیالوگها دچار مشکل شده و در پنج، شش مورد کلا دیالوگها رو تغییر داده، به طوری که من در ابتدا فکر کردم شاید دارم نسخهی اشتباهی از کتاب رو به جای نسخه اصلی میخونم
با این شرایط ممیزی، بخاطر سانسور نمیشه از مترجمها آنچنان خرده گرفت و خب نوشتههای بوکوفسکی هم که بنظر من اصلا قابل ترجمه نیستند، ولی در این کتاب با پدیدهای متفاوت از سانسور روبرو هستیم، پاراگراف پاراگراف متنی که بدون دلیل حذف شده، لغاتی که به سلیقه ی مترجم وارد متن شده و معنی و مفهوم بطور کل تغییر کرده. اسم این عمل سانسور نیست، یاوهسرایی و خیانت در ترجمهست
مشاهده لینک اصلی
درمورد این کتاب نمیتونم ریویو بنویسم. چون ترجمهش انقدر بد و نادقیق بود که درواقع نمیدونم چی خوندم!
درمورد ترجمه باید بگم جدا از مشکلات تایپی و غلطهایی مثل ضمایر، بعضی جاها معلوم نبود که چه اتفاقی میافته. اول جمله درباره یکی حرف میزنه و آخر جمله حس میکردی که فرد مورد مخاطب عوض میشه. گاهی فضا یهو عوض میشد و نمیفهمیدی که این تغییر مربوط به متن اصلی هست یا مترجم بخشی از کتاب رو حذف کرده و این اتفاق افتاده.
اما در مورد خود کتاب، موضوع جالبی داشت و روزمرهنویسی بود و اتفاقات جالبی رو که طی ۱۲ سال براش افتاده بود رو نوشته بود. برام جالب بود که چطور جزئیات روزهاش رو انقدر دقیق یادش مونده. با توجه به اینکه اولین رمان بوکوفسکی بود، خوندنش برام جالب بود. من که رمانهای دورههای آخرش رو خونده بودم و با سبک پخته شدهش آشنا شدم، تفاوت نوشتن رو توی این رمان حس میکردم.
ترجمه فرح آمیلی رو نخونید. مگر اینکه مثل من مجبور بودید.
مشاهده لینک اصلی