کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم

اثر زویا پیرزاد از انتشارات مرکز-درام




خرید کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم
جستجوی کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم در گودریدز

معرفی کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم از نگاه کاربران
دلم میخواست بهش 3.5 امتیاز بدم. نثر روانش باعث میشد بشه راحت آدمها و مکانها رو تصور کرد. شاید کتابی بود که میشد 200 صفحه دیگه ادامه اش داد و بازم خواننده رو به دنبال کشید

مشاهده لینک اصلی
به نظرم واقعا بده كه آدم نتونه نظرشو عوض كنه! و بگه قبلا اشتباه ميكرده! هرچند كه واسه من لجباز كله شق خيلي م كار راحتي نيست...ولي، دارم تلاش خودمو ميكنم!
پس از امتيازي كه دادم راضيم...
١.منو ياد فيلماي كاهاني ميندازه! خيلي...
٢.من، خيلي خيلي فاصله دارم تا جايگاه كلاريس...ولي...ولي خوب ميفهممش! اين حس بيهودگي رو ميفهمم...ايني كه حس ميكني هرگز اوني كه ميخواستي نبودي و نشدي و @تو@ داري محو ميشي كم كم، و تبديل به مجموعه اي از نقشا واسه ديگران...يه همسر خوب، يه مادر خوب، يه خواهر صبور، يه دوست آروم و مهربون، يه همسايه دلسوز...اينكه حس ميكني انگار همه واست اهميت دارن و واسه هيچكس اهميتي نداري...اينكه پيش خودت فكر ميكني بايد طرحي نو در انداخت و يه كاري كرد كه كاملا خودخواهانه باشه و واسه خود خود خودت...اينكه حس ميكني تا اينجاي زندگي هيچوقت كاري رو به خاطر خودت نكردي و بقيه اي كه زندگيتو وقفشون كردي م متوجه اينهمه فداكاري نيستن و تازه شكايتم ميكنن...خسته شدن از روزمره ها...شايد خودم تو اين شرايط نباشم! ولي دركش واسم راحته!
٣.به اين فكر ميكنم كه كلاريس اگر با اميل بود، خوشبخت بود؟ آيا هميشه اوني كه آرزوشو داريم وسيله ي رسيدن به خوشبختيه؟ حقيقتا نه...من اين طوري فكر ميكنم كه با اون هم بعد از مدتي باز ممكن بود به همين وضع برسه...نميدونم، ولي فكر نميكنم اميل راه درستي بود...
٤.از اينكه مادر اميل يه جورايي پير شده و نسل قبلي كلاريس و آدمايي مثه كلاريس بود، خوشم ميومد...يه جورايي سرانجام اين وضعو خوب نشون ميداد... لزوم ايجاد يه تغيير رو...ولي فكر ميكنم تغيير، يه تغيير فكري بود در واقع! نه تغيير توي وضعيت زندگيش..،تغيير توي نگاهش!
٤.اميل سيمونيان، حقيقتا عجيب بود! نفهميدمش...اصلا...ميدونم كه حالش خوب نبود و خوشال نبود...ولي...ولي چرا با اون سطح شعوري كه توصيف شده بود ازش، يك دفعه عاشق ويولت شد؟ نفهميدمش اصلا!
٦.شخصيت ويولت، خيييلي كم بود! ناقص بود! تكليف آدم باهاش روشن نبود! اينكه بده؟ خوبه؟ كوته فكره؟ عاقله؟ ميخواد متفاوت باشه؟ متظاهره يا واقعيش همين جوريه؟ به نظرم شخصيت ويولت وااقعا ضعف داستان بود!
٧.و اما...فضاي داستان...سبك زندگي ارامنه ي ايران قبل از انقلاب...حقيقتا بهترين بخشش بود براي من! اولا كه بسيار خارجكي طور بودن!:دي وضع مدرسه رفتنشون و آداب شون و عصرونه خوردنشونو و اينا...ثانيا كه شركت نفتي ها قبل از انقلاب حقيييقتا مرفه بي درد بودن! و اين واسم خيلي جالب بود! و اينكه...كلا از فضاي كتاب و اينكه خيلي چيزا به اطلاعاتم اضافه كرد خيلي خيلي خيلي راضي بودم!:))
٨.شخصيت آليس...خيلي خيلي واقعي بود و سير تغييراتش به نظرم خيلي خوب بيان شده بود...
٩.كلا الان كه فكر ميكنم ميبينم شخصيت پردازيش خوب بود واقعا!
١٠.ايني كه كلاريس سعي داشت از انفعال در بياره زندگيشو، و اينكه اينو با تلاش هاي سياسي اجتماعي ش و تلاش براي احقاق حقوق زنان نشون داده بود، يه كم كليشه اي، ولي خوب بود... و اينكه ميخواست بگه كه كلاريس هم به سياست بي علاقه نيست، ولي نه سياست از نوعي كه آرتوش دنبالشه...
١١.چرا كلاريس منو ياد زري مينداخت:-؟:-؟:-؟
١٢.الان كه نگاه ميكنم ميبينم همين الان دست به نقد حدود ده تا سوال آماده دارم واسه پرسيدن سر زنگ تماشا...و الان كه فكز ميكنم دلم بيشتر از اوني كه فكر ميكردم تنگ شده واسه اين كلاس...نه واسه نوع غير رسمي ش و بحثاي دور همي و اينا، واسه خود خود خودش، به عنوان يك زنگ درسي... از اون چيزهاييه كه تو زندگي هرجور بيشتر دور ميشي ازشون بيشتر حس ميكنم چه موقعيت فوووق العاده اي بوده... حداقل فايده ش اين بود كه ياد گرفتيم زنگ تماشايي فكر كنيم...يني فقط عين بز كتابو نخونيم و تموم كنيم و بعد كتاب بعدي! اينكه فكر كنيم بهش، و سوال داشته باشيم راجبش، و بذاريم رسوب كنه تومون... دلم الان يهو خواست كه يه متن معرفي و ذكر خوبيا و اينايي بنويسم واسه زنگ تماشا...حس ميكنم خيلي چيزا واسه گفتن دارم!:دي(اينا پز نيستن، تعريف خاطرات خوش هستن فقط!:-@@)

مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم


 کتاب گذشته ی یک توهم
 کتاب شیشه ی شکسته
 کتاب زمین های نفرین شده
 کتاب به سوی بخشش
 کتاب عشق و اطلاعات
 کتاب Night Music (Jojo Moyes 6)