رمانی با روساختی ساده که در آن نویسنده، روند زندگی و زوال تدریجی و مرگ قهرمان بینام داستان را بیان میکند. داستان با مرگ شخصیت اصلی رمان و مراسم خاکسپاری او آغاز میشود. در ادامه راث بدون طول و تفصیل زیاد به شرح مختصری از زندگی قهرمان می پردازد؛ داستان علایق او، بیماریهایش، ازدواجها و خیانت به همسرانش ودر نهایت مرگ او. با وجود اینکه لحن داستان نا امیدکننده است اما در جاهایی نیز لحظات خوش زندگی او بازگو میشود.
خرید کتاب یکی مثل همه
جستجوی کتاب یکی مثل همه در گودریدز
معرفی کتاب یکی مثل همه از نگاه کاربران
متاسفانه اولین کتابی بود که از فیلیپ راث خوندم. متاسفانه به این دلیل که نویسنده ای این چنین قوی انقدر برای ما ناشناسه.
پیری قتل عام است
روایت سوم شخص دانای کلی که از مرگ شخصیت اصلی شروع شده و همراه با یادآوری های خاطرات و نقاط عطف زندگی اش ادامه پیدا می کنه و به صورت دوار باز به مرگش منتهی می شه. فضای کتاب از همون ابتدا سردی و یاس رو با خودش منتقل می کنه. شرح خاکسپاری شخصیت بی نامی که در هیچ کجای روایت اشاره ای به نامش نمی شه. ما با این مرد توی مرور خاطرات کودکی تا پیری اش همراه می شیم. خاطرات کودکی کاملا سرخوشانه و پر از گرمی و امیدواری و تلاشه و هر چی جلوتر می ریم تمام این ها از دست می رن و مسائل دیگه جاشون رو می گیرن. دوری، جدایی، مرگ، ازدواج و طلاق، پیری و بیماری...همه و همه قهرمان ما رو که یک ضد قهرمان به تمام معناست رو از پا درمیارن. راث لحظه هایی رو برگزیده و آن چنان با دقت و جزئیات فراوون اونا رو بهمون نشون می ده که گویی راه فراری از این زندگی و چرخه ی انسانی تکراری نیست. روزمرگی رو خیلی خوب بیان می کنه و این که یه انسان چطور می تونه به چیزهای ناپایدار دل ببنده و بذاره این چیزها معنای زندگی اش رو از بین ببرن. ضدقهرمان ما کم کم می فهمه که چه چیزهای باارزشی رو از دست داده، چه چیزهای بی ارزشی به دست آورده و چقدر تحلیل رفته و می ره؛ چه جسمی چه روحی. اون تازه توی دوران پیری درک می کنه که ازدواج دومی که بهترین بخش زندگی اش بوده رو چه ساده لوحانه از دست داده و مدام غبطه اش رو می خوره. اون تمام اشتباهاتش رو مرور می کنه و همین باعث می شه بیشتر و بیشتر به عمق تنهایی اش پی ببره. نویسنده به طرز خیره کننده ای شکل گیری حسد رو توی وجود این آدم توصیف می کنه. وقتی که اون شروع می کنه خودش را با برادرش هاوی مقایسه کنه و تصویر خوب اون رو از ذهنش دور کنه و حسرت های خودش رو جایگزین تمام لحظات برادرانه شون بکنه و حتی جایی خودش هم به مضحک بودن این حسادتش آگاه می شه اما نمی تونه کنترلش کنه. اون همه چیزش رو از دست داده و حالا این بیماری های مختلف جسمی دارن به زوال نزدیکش می کنن. زوالی که جزو جدانشدنی زندگی بشره. مرگ آخرین چیزیه که اون باید بپذیردش؛ به دنیایی بعد از این دنیا باور نداره و دلش می خواد آرامشی رو به دست بیاره که این سال های آخر ازش گرفته شده. هر کاری که از دستش برمیاد برای اطرافیان باقی مونده اش انجام می ده. مراقب دخترش نانسی و نوه هاش هست. به فیبی که توی بیمارستان بستری شده سر می زنه و می ذاره احساساتش دوباره بهش برگرده و خوبی های فیبی درش رخنه کنه. سر قبر پدر و مادرش می ره و با گورگنی که قبر اونا رو کنده و شاید هم قبر خودش رو هم بکنه، هم صحبت می شه و همین تسکینش می ده. بعد از خروج از گورستان اون آماده ی استقبال از مرگه. برای دومین بار به بیمارستان می ره تا قلبش رو عمل کنه و به خوابی می ره که تصور و توقعش رو داشته و دیگه نگران هیچی نیست...
به شخصه روایت کتاب رو دوست داشتم و فکر نمی کنم کسی به این قدرت بتونه ذره ذره از بین رفتن، دچار روزمرگی و تنهایی و درد تک تک همین لحظات رو این طور به نثر بیان کنه. روابط آدمای کتاب در عین سادگی و بی هیچ تعلیق خاصی دلنشینن چون نمونه ی واقعی زندگی خیلی از ماهان. آدمای معمولی با دل بستگی ها و اشتباهات و تصمیمات درست یا غلط. آدمایی که توی گذر زمان دست و پا می زنن.
و چه انتخاب عنوانی. ضدقهرمانی بی نام و یه اِوری مَن...کسی که می تونه یکی از ما باشه.
مشاهده لینک اصلی
رمان و ترجمهش برای من دوستداشتنی و هوشمندانه بودن. با ارفاق و به خاطر نیمهی اول کتاب بهش چهار ستاره میدم.
قسمتهایی از متن:
پیری نبرد نیست، قتل عام است.
..
فراوانی ستارهها به طور مبهمی به او میگفت که رو به فناست.
..
دومین باری که با هم برای شام بیرون رفتند فیبی از او پرسید: «چرا بعضی وقتا به چیزایی که میگم میخندی؟ حتی وقتی دارم جدی حرف میزنم؟». «چون مجذوبم میکنی و خودت هم از جذابیتت خبر نداری.»
..
«آدمایی که شما دروغگوها بهشون خیانت میکنین لیست بلندبالایی از توهینهایی که بهشون شده تو ذهنشون میسازن و بعد از چند وقت دیگه نمیتونن به چیزی جز اون فکر کنن.»
..
سراغ نقاشی رفته بود که این واقعیت را فراموش کند: ما به دنیا آمدهایم که زندگی کنیم، ولی در عوض میمیریم.
..
وقتی یک زن الماس به خودش آویزون میکنه، دیگه شوهرش یه لولهکش نیست— مردیه که زنش الماس به گردنش انداخته.
..
پدرمان به ما میگفت، وقتی دختری زیبا یک تکه جواهر به خودش آویزان میکند، بقیهی زنها فکر میکنند اگر آن جواهر را به خودشان بیاویزند شبیه آن دختر میشوند
مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب یکی مثل همه
خرید کتاب یکی مثل همه
جستجوی کتاب یکی مثل همه در گودریدز
پیری قتل عام است
روایت سوم شخص دانای کلی که از مرگ شخصیت اصلی شروع شده و همراه با یادآوری های خاطرات و نقاط عطف زندگی اش ادامه پیدا می کنه و به صورت دوار باز به مرگش منتهی می شه. فضای کتاب از همون ابتدا سردی و یاس رو با خودش منتقل می کنه. شرح خاکسپاری شخصیت بی نامی که در هیچ کجای روایت اشاره ای به نامش نمی شه. ما با این مرد توی مرور خاطرات کودکی تا پیری اش همراه می شیم. خاطرات کودکی کاملا سرخوشانه و پر از گرمی و امیدواری و تلاشه و هر چی جلوتر می ریم تمام این ها از دست می رن و مسائل دیگه جاشون رو می گیرن. دوری، جدایی، مرگ، ازدواج و طلاق، پیری و بیماری...همه و همه قهرمان ما رو که یک ضد قهرمان به تمام معناست رو از پا درمیارن. راث لحظه هایی رو برگزیده و آن چنان با دقت و جزئیات فراوون اونا رو بهمون نشون می ده که گویی راه فراری از این زندگی و چرخه ی انسانی تکراری نیست. روزمرگی رو خیلی خوب بیان می کنه و این که یه انسان چطور می تونه به چیزهای ناپایدار دل ببنده و بذاره این چیزها معنای زندگی اش رو از بین ببرن. ضدقهرمان ما کم کم می فهمه که چه چیزهای باارزشی رو از دست داده، چه چیزهای بی ارزشی به دست آورده و چقدر تحلیل رفته و می ره؛ چه جسمی چه روحی. اون تازه توی دوران پیری درک می کنه که ازدواج دومی که بهترین بخش زندگی اش بوده رو چه ساده لوحانه از دست داده و مدام غبطه اش رو می خوره. اون تمام اشتباهاتش رو مرور می کنه و همین باعث می شه بیشتر و بیشتر به عمق تنهایی اش پی ببره. نویسنده به طرز خیره کننده ای شکل گیری حسد رو توی وجود این آدم توصیف می کنه. وقتی که اون شروع می کنه خودش را با برادرش هاوی مقایسه کنه و تصویر خوب اون رو از ذهنش دور کنه و حسرت های خودش رو جایگزین تمام لحظات برادرانه شون بکنه و حتی جایی خودش هم به مضحک بودن این حسادتش آگاه می شه اما نمی تونه کنترلش کنه. اون همه چیزش رو از دست داده و حالا این بیماری های مختلف جسمی دارن به زوال نزدیکش می کنن. زوالی که جزو جدانشدنی زندگی بشره. مرگ آخرین چیزیه که اون باید بپذیردش؛ به دنیایی بعد از این دنیا باور نداره و دلش می خواد آرامشی رو به دست بیاره که این سال های آخر ازش گرفته شده. هر کاری که از دستش برمیاد برای اطرافیان باقی مونده اش انجام می ده. مراقب دخترش نانسی و نوه هاش هست. به فیبی که توی بیمارستان بستری شده سر می زنه و می ذاره احساساتش دوباره بهش برگرده و خوبی های فیبی درش رخنه کنه. سر قبر پدر و مادرش می ره و با گورگنی که قبر اونا رو کنده و شاید هم قبر خودش رو هم بکنه، هم صحبت می شه و همین تسکینش می ده. بعد از خروج از گورستان اون آماده ی استقبال از مرگه. برای دومین بار به بیمارستان می ره تا قلبش رو عمل کنه و به خوابی می ره که تصور و توقعش رو داشته و دیگه نگران هیچی نیست...
به شخصه روایت کتاب رو دوست داشتم و فکر نمی کنم کسی به این قدرت بتونه ذره ذره از بین رفتن، دچار روزمرگی و تنهایی و درد تک تک همین لحظات رو این طور به نثر بیان کنه. روابط آدمای کتاب در عین سادگی و بی هیچ تعلیق خاصی دلنشینن چون نمونه ی واقعی زندگی خیلی از ماهان. آدمای معمولی با دل بستگی ها و اشتباهات و تصمیمات درست یا غلط. آدمایی که توی گذر زمان دست و پا می زنن.
و چه انتخاب عنوانی. ضدقهرمانی بی نام و یه اِوری مَن...کسی که می تونه یکی از ما باشه.
مشاهده لینک اصلی
رمان و ترجمهش برای من دوستداشتنی و هوشمندانه بودن. با ارفاق و به خاطر نیمهی اول کتاب بهش چهار ستاره میدم.
قسمتهایی از متن:
پیری نبرد نیست، قتل عام است.
..
فراوانی ستارهها به طور مبهمی به او میگفت که رو به فناست.
..
دومین باری که با هم برای شام بیرون رفتند فیبی از او پرسید: «چرا بعضی وقتا به چیزایی که میگم میخندی؟ حتی وقتی دارم جدی حرف میزنم؟». «چون مجذوبم میکنی و خودت هم از جذابیتت خبر نداری.»
..
«آدمایی که شما دروغگوها بهشون خیانت میکنین لیست بلندبالایی از توهینهایی که بهشون شده تو ذهنشون میسازن و بعد از چند وقت دیگه نمیتونن به چیزی جز اون فکر کنن.»
..
سراغ نقاشی رفته بود که این واقعیت را فراموش کند: ما به دنیا آمدهایم که زندگی کنیم، ولی در عوض میمیریم.
..
وقتی یک زن الماس به خودش آویزون میکنه، دیگه شوهرش یه لولهکش نیست— مردیه که زنش الماس به گردنش انداخته.
..
پدرمان به ما میگفت، وقتی دختری زیبا یک تکه جواهر به خودش آویزان میکند، بقیهی زنها فکر میکنند اگر آن جواهر را به خودشان بیاویزند شبیه آن دختر میشوند
مشاهده لینک اصلی